Sunday, January 16, 2011

به بهمن محصص / 21 فروردین 1334


21 فروردین 1334

به بهمن محصص
دوست گرامی

مطالبی را که می‌خواستم بنویسم اینها نیستند. چون دستم روی کاغذ است و به یاد شما افتاده‌ام، این چند سطر را هم به شکل یک جواب نامه درمی‌آورم. در واقع یک نامه را دو سه تا به چشم شما می‌کشم که چند دفعه مبادرت به جواب ورزیده، تنبلی‌های خود را به این شیوه تلافی کرده باشم. به حساب طولانی کردن این حرفها با خود من است. اگر گوینده باید قادر باشد که کوچک را بزرگ کند، این کار تنها توفیقی‌ست که پس از سالهای دراز نصیب دوست گرامی شما شده است. اما دوست من، برای خوب دویدن میدان خوب لازم است. انسان قفسه نیست که هروقت دارویی را بخواهد از یکی از جعبه‌های معین آن را بیرون بکشد. به گمانم کمتر کسی اگر به وضع زندگی من بود، قادر به ادامه دادن حیات می‌شد و کسی جز خود من نمی‌داند چطور و چرا. درست مثل داروهای رطوبت‌زده شده‌ام. برای من حرارت آفتابِ کافی، لازم است و آسمان متاسفانه ابری‌ست و من به خوبی می‌دانم که این ابرها در همه وقت و زمان بوده‌اند. بعضی از روی دریاها بلند می‌شوند؛ بعضی از روی مردابها و جاهایی که نمی‌دانند کجاست و مرغابی‌های ترسو در کجاهای آن منزل دارند.
"رم" و شهر عالی، تهران ندارد. باید در حساب گرفت که دنیا جای چشم‌دریده‌هایی هم که آفتاب نمی‌خواهند هست. آنها هم سهم می‌برند. جوری برای زندگی کردن خود دست و پا می‌کـَـنم که خودم خنده‌ام می‌گیرد. مثل کبوترهایی که از پرواز طولانی برگشته، زیاد پرسه زده‌اند. کفاره‌ی باده‌گساری‌های زیاد باید همین باشد.
در دایره‌ی امکان همه‌ی ما را به مثابه‌ی یک مشت ریزه‌خوار مفلوک و عاجز به هم ریخته‌اند، پر از فکرهای علیل و طولانی برای رهایی. معنی کمال را در پیرامون این به‌هم‌خوردگی‌ها برای پیدا کردن یک توانایی مختصر باید به دست آورد. آنچه دایمی‌ست همین حرکت است از برای همان توانایی یا کمالی که گفتم. ولی فکر کنید همین مراتب کمال است که گاهی قادر بر به هم زدن افکار انسانی و دوباره به روی کار آوردن عجزهای او هستند و چاره نیست! من و شما هر کدام به نحوی خود را به راه می‌اندازیم. در صورتی‌که انسان در عین سختی‌ها نمی‌توانست غفلت کرده خود را با وصفی فکری کمابیش سرگرم کند، سختی‌های زندگی بیشتر نمود می‌کرد. آن چاشنی حماقتی را که دوست شما برای شیرین ساختن این مایده‌ی بهشتی به کار می‌زد به ته نکشیده است. هرچند که ناراحتم، هر چیز که هست به جاست. باید این آمیختگی خوب و بد در بین باشد و طغیان و تلاش ما پشت‌بند آن را بگیرد. پیش از ما هم، بعضی متفکرین این‌طور فکر کرده‌اند. هرچند که شخص من در خصوص سود و زیان آن چندان چیزی کافی دستگیرم نمی‌شود، با فلان فیلسوف متکلم طوسی که از حکمت مخلوقات‌الله سر به در برده است ردیف نمی‌شوم، اما ردیف فکر کردن پستی بلندی‌ها را در مقابل این همه سرگردانی‌ها و خسرانها، خوب بلد هستم.
بعد از این هم شاید روزی در این خصوص حرفهایی داشته باشم. چون به اندازه‌ی یک نامه شد، از نوشتن دست برمی‌دارم. رفتم به سروقت آب دادن بوته‌هایی که خودم با دست خودم آنها را کاشته‌ام. در صورتی‌که تابستان به ییلاق می‌روم و می‌ماند برای دیگران. نمی‌دانم چرا وقت مرا می‌گیرد. خداحافظ شما.


دوست شما
نیما یوشیج


  

No comments: